کوچ‌نشین

نوشته‌هایی درباره‌ی شهر و اداره‌ی آن

کوچ‌نشین

نوشته‌هایی درباره‌ی شهر و اداره‌ی آن

این صفحه‌ای است که من - فرشید مقدم سلیمی - برای بازنشر نوشته‌هایم بین سال‌های ۱۳۹۳ و ۱۳۹۸ استفاده کردم. این نوشته‌ها عموماً در زمینهٔ مطالعات شهری هستند.

  • ۰
  • ۰

این مقاله با ویرایش جزیی در ماهنامۀ ایران فردا، دورۀ جدید، شمارۀ 17، مورخ 15 آبان 1394، صص. 50-51 منتشر شده است.

 

پروژه‌های انتقالِ بین حوضه‌ای آب به دلیل اثرات جانبی منفی، در کشورهای مختلف جزو موضوعات جنجالی اند. بسیاری از کارشناسان از اساس با هر گونه انتقال آب میان حوضه‌ای مخالف اند و برخی دیگر آن را راهکار مناسبی برای انتقال آب از حوزه‌های آبریزِ پُرآب به مناطقِ پُرجمعیت و مراکز صنعتیِ کم‌آب می‌دانند. عده‌ای هم این پروژه‌ها را تنها به عنوان آخرین راهکار و به طور مشروط می‌پذیرند. گروه اخیر می‌گویند تنها پس از انجام راهکارهای دیگر مانند صرفه‌جویی در مقصد، در صورتی که این راهکارها پاسخگو نباشند، باید به انتقال بین حوضه‌ای رو آورد. اما عملکرد مدیریت منابع آب در ایران نشان می‌دهد که انتقال بین حوضه‌ای معمولاً به عنوان یکی از اولین راهکارها مطرح است. برای نمونه در انتقاد از طرح انتقال آب از خزر به سمنان که در دولت قبل مصوب شده و اینک مطالعاتِ آن در جریان است گفته می‌شوند که مصرف سرانۀ آب در استان سمنان از میانگین کشوری بالاتر است. در واقع مصرف آب در این استان با توجه به شرایط اقلیمی آن بسیار مُسرفانه است. در حالی که راهکارهای کم‌هزینه‌تری برای کاهش مصرف آب و استحصال آب وجود دارد، پیش‌گرفتن یکی از پُرهزینه‌ترین اقدامات به لحاظ مالی و محیط زیستی یعنی نمک‌زدایی از آب دریا و انتقال آن به شهرهایی در دویست تا چهارصد کیلومتریِ مبدأ، ناموجه است.

  • ۰
  • ۰

این یادداشت در پروندۀ آخر هفتۀ روزنامۀ دنیای اقتصاد مورخ 94/5/29 منتشر شده است.


ایرانی‌ها تنبل‌اند، اهل کار گروهی نیستند، ذهنیت‌شان تخیلی است و ده‌ها اتهام دیگر از هر سو متوجه ما می‌شود. روی دیگر این سکه، تمجیدهای اغراق‌آمیز است: ملت شریف، آگاه، مقاوم، با هوش‌ترین مردم دنیا! 
مردم می‌پرسند کدام را بالاخره باور کنیم؟ سیاسی‌ها برای جلب حمایت و رأی مردم، راهبرد تمجید را پیش می‌گیرند و کسانی برای نشان دادن نخبگی و جدایی خود از توده، راه تحقیر عموم را می‌روند. بسیاری هم فکر می‌کنند این حکم‌ها حقایقی را بیان می‌کنند و اصطلاحا پربیراه نیستند. اما چگونه می‌توان تشخیص داد که یک حکم پایه محکمی در تجربه دارد؟
  • ۰
  • ۰

من اصلاً روزنامه نمی‌خوانم. رک و راست! مگر اینکه مطلبی را یکی از دوستان، خیلی مهم تشخیص بده و برام ایمیل کنه یا تو فیس‌بوک بگذاره. دلایل روشنی هم دارم. روزنامه‌ها خبرهای سوخته را منتشر می‌کنند. خیل عظیمی مقاله‌نویس تو روزنامه‌ها هستند که تو همان حوزه‌ای که قلم می‌زنند سوادشان از عموم افراد تحصیل‌کرده و اهل مطالعه بیشتر نیست. مثلاً روزنامه‌نگار اقتصادی داریم که با الفبای اقتصاد آشنا نیست و با خواندن صفحۀ اقتصادی روزنامه‌ها روزنامه‌نگار اقتصادی شده. همین‌طورند بیشتر روزنامه‌نگارهای حوزۀ اجتماعی و سیاسی. به حوزه‌های دیگر مثل سینما و تئاتر و ورزش آن‌قدر علاقمند نیستم که خبرها و تحلیل‌هاش را مدام پیگیری کنم بنابراین نظری دربارۀ روزنامه‌نگارهاش ندارم. فقط حدس می‌زنم اوضاع‌شان بهتر نباشد.

  • ۰
  • ۰

روشنفکران خیالی کسانی اند که برای تغییر کار نمی‌کنند. آنها خود را از تغییرِ شرایط اجتماعی عاجز می‌دانند. در عوض تلاش ایشان متوجه تظاهر به روشنفکری است. تصویر عموم از روشنفکر مشتمل بر نمادهایی است که روشنفکرنماها آنها را دایم ارایه می‌کنند. بخشی از این نمادها در نوع و نحوۀ مصرف کالاها ارایه می‌شوند. مثل مصرف تئاتر، موسیقی کلاسیک و مجله‌های روشنفکری. این مصرف در فضاهای ویژه‌ای هم انجام می‌شود بنابراین حضور در این فضاها هم نمادهای روشنفکری محسوب می‌شوند (مثلاً کافه). نزدیکی با روشنفکرانِ شناخته‌شده، کسانی که خودشان نماد روشنفکری‌اند، شگرد دیگری است. باید روشنفکرنماها را در کنار نمادهای روشنفکری دید. روشنفکرها عامه را ریز می‌بینند، از عوام فاصله می‌گیرند، تحقیرشان می‌کنند. آنها نمی‌توانند از موضع برابر با انسان‌های دیگر مواجه شوند. پس تکبر می‌شود علامت روشنفکری.

  • ۰
  • ۰

آمدم

وقتی وبلاگ درآمد یعنی اختراع شد شوق زیادی برای وبلاگ نویسی داشتم. در پرشین بلاگ، وبلاگی درست کردم. اسم‌اش «برگ نو» بود. یادم نیست چرا بعد از چند سال بستمش. دومین بلاگم «خوشه» بود. وقتی سرباز بودم سال 86 به توصیۀ دوستی بستمش. البته خودش لطف کرد و پسورد را گرفت و شخصاً آن را بست چون دسترسی به اینترنت نداشتم. سومین‌اش «حومه» بود که سال 87 راه‌اش انداختم و اخیراً گم و گور شد. یعنی پس از پوکیدن بلاگفا، از دستم رفت.

و حالا چهارمین بلاگم را در 12 سال اخیر رونمایی می‌کنم. هنوز نمی‌دانم اسمش را چه بگذاریم. بنابراین آن عنوان بالای صفحه موقت است. از پیشنهادهای دوستان هم استقبال می‌شود.

اما در مورد حومۀ از دست رفته بگویم که از یک نظر هم خوب شد که بلاگفا پوکید چون کمابیش حرف‌های پرت و پلایی زده بودم که دلم هم نمی آمد پاک‌شان کنم. الان خیالم راحت‌تر است.

وبلاگ از فیسبوک و اینستاگرام و پلاس و غیره برای ما بهتر است.

پروردگار عاقبت ما را خیر کناد...

  • ۰
  • ۰

دامغان دیدنی است

این سفرنامۀ کوتاهی است از سفری کوتاه به شهری کوچک و پیشنهادی است به آنان که از مسافرتهای تکراری خسته اند. بسیاری از شهرهای  کوچک در جای جای این کشورِ پهناور، حقیقتاً رفتنی و دیدنی اند.

در سایت معمارنت بخوانید.

  • ۰
  • ۰

آبان سال 90 که زنده‌یاد حسین قندی در اثر بیماریِ فراموشی خانه‌نشین شده بود و احتمالاً دوستان قدیم را از یاد برده؛ علی‌اکبر قاضی‌زاده -  دوست و همکار قدیمی وی – یادداشت تلخی نوشت با تیتر «برافتادن در شأن دایناسور است» و در آن از عاقبتِ کار روزنامه‌نگارانِ نامی گلایه کرد: گوشه‌گیری و بی‌پولی. آنجا اشاره‌ای هم شد به نقش روزنامه‌نگاران که حسین قندی با طنزی ویژۀ خود آن را «روزنامه‌نگار‑غسال» می‌نامید؛ تشبیهی که کار روزنامه‌نگاران را از لحاظ بی‌طرفی به کار مُرده‌شویان مانند می‌کند؛ که آن‌ها سرد و بی‌احساس کار می‌کنند؛ با حفظِ بی‌طرفی و ماشین‌وار. آن زمان یادداشتی نوشتم اما منتشر نکردم مبادا به کسی برخورد. این چند خطْ ویراستۀ همان است. برنخورد!

مطلبِ کامل در سایت میدان

  • ۰
  • ۰

کدام توسعه؟


در یک قرن گذشته بدون اینکه متوجه شویم توسعه تبدیل به ایدئولوژی همه ما شده است. مشاهده می‌کنیم که گروههای اجتماعی مختلف علی رغم تضادهای بزرگی که میان‌شان است یک خواستِ مشترک دارند: توسعه. اما آن‌ها نام‌ها و شکل‌های گوناگونی برای توسعه دارند: غربی‌شدن، توسعۀ درون‌زا، توسعۀ پایدار، پیشرفت ایرانی و اسلامی.

چرا از عنوان ایدئولوژی استفاده می‌کنم؟ برای اینکه توسعه‌ای که در کشور دنبال می‌کنیم، تحمل مخالف را ندارد. از ارزیابی و انتقاد فرار می‌کند و شیوه‌های رایجی نیز برای این طفره رفتن دارد: مردم شغل می‌خواهند، نان می‌خواهند، جوانان مسکن و ازدواج می‌خواهند… به این ترتیب توسعه پُتکی می‌شود که به سر مخالفانش مرتب فرود می‌آید و به پیش می‌تازد.

این ایدئولوژی - مانند هر ایدئولوژی – نیروی‌اش را از باورمندان‌اش می‌گیرد. مردم ما پذیرفته‌اند که کشورهایی در جهان جلوتر از ما جادۀ توسعه را پیموده‌اند و به نیکروزی رسیده‌اند و ما نیز می‌توانیم از آن ملت‌ها «پیروی» کنیم. [مسأله برای برخی این شده است که در هر مورد از کجا تقلید کنیم بهتر است!] نخست اینکه؛ تاریخچه توسعۀ کشورها پس از جنگ جهانی دوم نشان می‌دهد که بسیاری از کشورهای به اصطلاح جنوب یا جهان سوم با پیروی از دستورهای جهان اول (بانک جهانی و اقتصاددانان‌شان) نه تنها به جایی نرسیدند که به خاک سیاه نشستند. [مثل مورد برزیل] دوم اینکه؛ آیا اساساً «پیروی» ممکن است؟ می‌توانیم پیروی کنیم؟ برای اینکه بتوانیم پیروی کنیم باید دقیقاً بتوانیم شرایط یک کشورِ الگو را بشناسیم. پس شناخت ژرف و کل‌نگر، شرط ضروریِ تقلید و پیروی است؛ وگرنه داستان آن کنیزک و کدو می‌شود. و در نهایت اینکه آیا پیروی همواره مطلوب است؟ مگر کشورهای توسعه‌یافته – و به ویژه امریکا که معمولاً توسعه‌یافته‌ترین کشور تصور می‌شود – کم خطا کرده‌اند؟ آیا معیار تصمیم‌گیری ما باید آن کشورهای الگوتلقی‌شده باشند یا بایست معیارهای عینی دیگری داشته باشیم؟ اگر در امریکا وسطِ بیابانِ بی‌آبْ لاس‌وگاس را ساختند، در دُبی وسط بیابانِ داغْ پیست اسکی ساختند، ما هم موجه‌ایم که چنان کنیم؟

اینکه معنای توسعه برای مردم چیست موضوع جالبی برای بررسی است. زمانی من در یکی از محله‌های قدیمی تهران کار می‌کردم. محله یک خیابانِ اصلی داشت که باریک بود، تقریباً 12 یا 15 متر. خیابان زمانی ایجاد شده بود که خودرو عنصر مهمی در شهر نبود و مردم بیشتر پیاده یا با دوچرخه و درشکه این طرف و آن طرف می‌رفتند. اما با ورود خودرو خیابان مشکل ترافیک داشت. خیابان بسیار زنده بود و پُر از مغازه‌های کوچک از هر صنفی و مردمْ غروب‌ها دایم در پیاده‌روهای باریک و حاشیۀ خیابان و سر کوچه‌ها بودند. اما خودروها هم تردد می‌کردند. وقتی با بعضی ساکنان به ویژه آن‌ها که ماشین‌دار بودند صحبت می‌کردم، خواست خیلی از آن‌ها تعریضِ خیابان بود. در این تعریض خیلی‌ها مجبور به ترک محله می‌شدند، خیلی درخت‌های قدیمی قطع می‌شدند، مغازه‌دارها بیچاره می‌شدند، خانه‌های آجری حاشیۀ خیابان از بین می‌رفتند و ... به علاوۀ اینکه تعریض کار یک سال و دو سال نیست. شاید 40 سال طول بکشد تا همه عقب‌نشینی کنند و خیابان باز شود. در این چهل سال زندگی اجتماعی در محله چه آسیبی می‌بیند؟ اما دایم می‌گفتند چرا شهرداری اینجا را تعریض نمی‌کند؟ با دو تا پارکینگِ بزرگ در ابتدا و انتهای خیابان هم مشکل ترافیک خیابان رفع شدنی بود. البته سرعت تردد نمی‌توانست از 30 کیلومتر در ساعت تجاوز کند. به نظرم اینجا تنها «تسهیل ترافیک» خواست مردم نبود. این خواستی است که من علی‌الاصول با آن مخالفتی ندارم. مشکلی که هست مطالبۀ «سرعت بیشتر» و اولویت دادن به شهروندِ سواره بر شهروند پیاده است یا شاید بهتر باشد بگویم غلبۀ ماشین بر انسان.

این مشکلات به نظر من از درکی که بسیاری از هم‌وطنان ما از توسعه دارند برخاسته است. در این درک، «رشد» در هر مورد و «افزایش سرعت» هدف است. اگر اتوبانِ سه‑بانده هشت‑بانده شود، توسعه است. اگر اتوبان صدر دو طبقه شود، توسعه است، اگر به جای پنج ساعت، ظرف سه ساعت از تهران به شمال برسیم، توسعه است. اگر هر سال مقاله‌های ISI بیشتر بنویسیم، توسعه است. اگر در قزوینِ 500 هزار نفری هشت تا زیرگذر و پُلِ روگذر بسازیم و فلان تعداد بُرج، توسعه است. اگر در تبریز، 300 هکتار کاربری تجاری ایجادکنیم، یکی‌شان هم بیخِ گوشِ مسجد کبودِ 550 ساله، توسعه است. اگر آبِ خزر را بریزیم توی ارومیه، توسعه است. اگر آشوراده را منطقۀ توریستی-تفریحی کنیم، توسعه است.

این‌ها توسعه نیست؛ چاههایی است که برای هیچ کس آب ندارد اما برای برخی نان دارد.

دولت وظیفه دارد که زمینه‌های لازم را برای معاش و مسکن و اشتغال مردم فراهم کند. اما ضرورت دارد که ما مفهوم توسعه را مورد بازاندیشی قرار دهیم و اگر لازم شد کنارش بگذاریم و مفهوم دیگر و چارچوب‌های دیگری ایجاد کنیم که بدون تخریب محیط زیست و میراث تاریخی و فرهنگی و با احترام به همۀ موجودات زنده و مرده، کشورمان را فقط آباد کنیم و چیزی را خراب نکنیم.

  • ۰
  • ۰

شمارۀ اول «نشریۀ بررسی‌های اقتصادی» منتشر شد. مشخص نیست دورۀ انتشارش چیست؛ اما چون تاریخ انتشار به ماه درج شده (شهریور 1393)، به نظر ماهنامه است. طرح جلد را از مهرنامه الگو گرفته‌اند: تصویر یک شخصِ‌اول روی جلد و قاب تک‌رنگی که عوضِ قرمزِ مهرنامه، سبز است. شخص روی جلد چندان شناخته شده نیست برای همین فهمیدن خط و ربط نشریه کمی دشوار است. بیشترِ تیترهای روی جلد انتقادی و علیه دولت یازدهم است: «جهش 31 درصدی نقدینگی در 4 ماهه اول 93»؛ «75 درصد از نقدینگی نصیب 5 درصد از جامعه می‌شود». تیترهای دیگر چپ می‌زنند: «ظهور دوبارۀ مارکس»؛ «بحران اوکراین و کمپانی‌های نفتی آمریکایی» و

در شناسنامه، نشریه «تریبون مستقل اقتصاد ایران» معرفی شده است! نشریه فهرست مطالب ندارد. سرمقاله به قلم مدیرمسئول عبدالرضا داوری - به نقد و بررسی بستۀ سیاستی دولت یازدهم پرداخته است. صفحۀ 46 سراسر به عکسی از فریبرز رئیس‌دانا اختصاص داده شده است. در بخشی از مجله، کتاب بحران بی‌پایانِ نوشتۀ جان بلامی فاستر و رابرت مک چسنی متفکران چپگرای آمریکایی و نیز کتاب آنارکوسندیکالیسم معرفی شده است. در ادامه مطلبی هست با تیتر «مصرف مشترک به جای مالکیت». تیترها و عکس‌ها همه چپ می‌زنند! در صفحۀ 90 طرح زیر کار شده است.

صفحۀ 101 را تصویر دیوید هاروی - متفکر مارکسیست - پوشانده: گفتگو با دیوید هاروی! صفحۀ 104، تصویر توماس پیکتی و تیتر برزگ «ظهور دوبارۀ مارکس»/ در پروندۀ ویژۀ بررسی کتاب پیکتی 9 مطلب منتشر شده است. آخرین مطلب «اقتصاد سیاسی کانال‌های مذاکره» نگاهی است به ماجرای مک فارلین. اینجا تصاویر دهۀ 60 هاشمی رفسنجانی، حسینعلی منتظری، میرحسین موسوی، حسن روحانی و برخی دیگر کار شده است. این مطلب به تنهایی 20 صفحه است.